اسفند 94 - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ONH




تاریخ : جمعه 94/12/28 | 6:5 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

کاش

کاش بشه برم اردو جهادی

خدایا نمی شه این یه بار آرزومو رآورده کنی

 




تاریخ : یکشنبه 94/12/23 | 1:18 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

ههه

خسته ام

 وقتی به این فکر می کنم

به این همه بدبختی زندگیم فکر می کنم

 به این که  شاید کار پیدا نکنم به این که

 چرا خدا منو نمی بینه

به این همه بدبختی

به این همه گند شانسیم

واسه چی منو به دنیا اودی

من واقعا نمی فهمم

 خیلی سخته خدا

 یه کاری بکن آخه واسه من

 مگه منم بندت نیستم

 نمی فهممت

چه خوب باشم چه بد 

جز بدبختی به من هیچی نم دیدی توی این دنیا 

 واقعا این چه زندگییه

 به زار حداقل برم

یه جایی تنها باشم

خسته ام

 من به درد این زندگی نمی خورم

حداقل تو که واسه همه این همه معجزه می کنی به ما که می رسه معجزه هات ته می کشه یه کاری کن

این همه بدبختی از یادم بره سرم اونقدر شلوغ بشه که بهشون فکر نکنم




تاریخ : شنبه 94/12/22 | 10:9 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

زندگی مانند

زندگی مانند سفر کردن با قطار
است، به همراه ایستگاه ها،
تغییر مسیرها و حوادث!!!!!!


.
ما با تولدمان به این قطار سوار میشویم و والدینمان کسانی هستند که بلیت این
سفر را برایمان گرفته اند......


.
ما فکر میکنیم که آنها همیشه همراه ما در این قطار سفر خواهند کرد......اما در یک ایستگاه آنها از این قطار پیاده میشوند و ما را در این سفر تنها
میگذارند.......
 



تاریخ : شنبه 94/12/22 | 10:49 صبح | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

گاهی

گاهی
دلت به "راه "نیست
ولی سر به راهی!
خودت را میزنی به آن "راه" و میروی
و همه ،...
چه خوش باورانه فکر میکنند که تو "روبراهی"




تاریخ : شنبه 94/12/22 | 10:48 صبح | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای