اسفند 94 - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

........

خدایا ممنون که هستی

ببخش که نیستم

........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................




تاریخ : چهارشنبه 94/12/5 | 9:18 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

غنتغعات

سوت پایان را بزنید

خسته ام دیگر ، خسته

 بریده ام

 کاش تمام شوم

 همه ی زندگی ام




تاریخ : چهارشنبه 94/12/5 | 10:9 صبح | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

ارمیا.

بسم رب شهدا.

ارمیا.مصطفایت کجاست....
رفته؟؟؟
اما ارمیا.او ان بالاهاست.
تورا میییند.
سردر گمی هایت را...
خودت را بساز...بگزار دوباره ان ارمیا را ببیند...
ان ارمیایی که از پول خودش خجالت میکشید.
ان ارمیایی که خود را گم کرد.
ان ارمیایی که جهان با وسعتش برایش کوچک بود.
از این مردمان نفرت داشت.
مردمانی که در زندگی غرق بودند.
اما ارمیا خودت را بساز.
به مصطفی یت نشان بده...
تو ارمیا هستی...
همان دوست مهربان...
بگزار مصطفی با دیدنت شاد شود.
به دنیا نشان بده.
تو موفق خواهی شد.
نبرد با دنیا سخت است اما ارمیا
مصطفی یت را شاد کن.
به دنیا نشان بده
تو ارمیایی.
ادمی از نسل دوستی
تو موفق خواهی شد.



تاریخ : چهارشنبه 94/12/5 | 10:6 صبح | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

نمی دانم

نمی دانم  تعریف کم اوردن را

فقط می دانم کم آورده ام

 بد جور

 کمرم زیر این

بار زندگی شکسته

نمی دانم چه کنم

خسته ام

 درا ین

 اصلا ولش کن

 مرض دارم اینقدر چرت می گما

 فقط نمی دونم کی درست می شه

آخه این عدالته تو واسه همه دعا کنی

 بد هیچ کس برات دعا نکنه

 من اصلا از این شانس ها ندارم

خسته ام

خسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسته

  زندگیم انگار به

 آخرش رسیده

بولی هنوز فرصت باقیست

 البته اونممم نمی دونم

 فقط می دونم

 من خریت کردم

گفتم باشه

من رمی رم تو  دنیا

  این بزرگ ترین اشتباه من بود

 من الان دقیقا مثل اون نمکیم که

میگن

 وای به حالی بگندد نمک

منی که می رفتم همرو به زندگی امید وار می کردم

هه

خسته ام

به اندازه ی بزرگی این جهان

دلم می خواهد اینقدر بنویسم که جای ین  جا پرشه

ولی

 نمی شود

نمی شود نمی شود

این جا رو دوست دارم

هر چند  کسانی هستند که

این جا رو می بینن

اما

مهم اینکه

این جا یکم راحتم

 نه به اندازهی

این همه زندگی توی این دنیا

 که همیشه بهم

 بد گذشته

 ......................




تاریخ : دوشنبه 94/12/3 | 9:9 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

این ملت کتاب نمی خوانند.

 


من زندگی خودم را می کنم،و برایم مهم نیست،چگونه قضاوت می شوم

چاقم ، لاغرم ،قد بلندم ،کوتاه قدم ،سفیدم ،سبزه ام

همه به خودم مربوط است

مهم بودن یا نبودن را فراموش کن

روزنامه ی روز شنبه زباله روز یکشنبه است

زندگی کن به شیوه خودت،با قوانین خودت،با باورها و ایمان قلبی خودت

مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند

برایشان فرقی نمی کند،چگونه هستی ،هر جور که باشی ،حرفی برای گفتن دارند

شاد باش و از زندگی لذت ببر ،چه انتظاری از مردم داری؟

آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند

اگر خواستی چیزی را پنهان کنی،لای یک کتاب بگذار!

این ملت کتاب نمی خوانند.




تاریخ : یکشنبه 94/12/2 | 2:57 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای