اسفند 94 - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید

دلم شهادت می خواهد

 اگر می تونستم مدافع بشم

 یه دیقم این جا نمی موندم

 شاید اصلا فرار می کردم

اما حیف

 حیف

حیف

حیف

 اگر هزاران حیف هم بنویسم باز هم کمه

 خسته ام

چرا دنیا اینقدر مسخرس

کاش امام زمان ظهور می کرد

می دونم من یارش نبود چون خراب کردم

زندگیمو

 البته دستخودم

نبود

 یه جورایی هم

بود هم نبود

 شاید

 توی یک از این پیچای زندگیم گم شدم

   داشتم  چند روز پیشبه این فکر می کردمکه

 وقتی ما هممون توی یه کلاس دعا می کنیم

معلم امتحان نگیره یا نیاد یا هر چیز دیگه ای

  خدا دعامون رو برآورده می کنه

و یه اتفاقی می افته بر حرحال

ولی اصل موضوعی که می خوام بگم اینکه

 ما که یه گروه  10 ،  20 نفری هستیم و همچین دعای مسخره ای می کنیم

اونم به خاطر کم کاری خودمون

خدا حرف ما رو گوش می ده

و از روی لطفش دعا های مارو برآ ورده می کنه حالا اگر به جای

این یه گروه 10 ،20 نفری

یه جامعه یه کره ی زمین ی

اصلا نخایم بگیم  اینقدر زیاد

یه  جمعیت شیعه که اصلا

 میزان کمی از  کل کره ی زمین رو تکیل دادیم

 دعا کنیم امام زمان ظهور کنه

یا اینکه حداقل

 ظهور امام زمانمون رو نزدیک کنه

خدا این آرزوی

 شیعه ها  رو

 برآورده نمی کنه

 (شیعه رو از این جهت می گم که چون همه قبول دارن کم هستند به نسبت  دین ها و .. دیگه )

 البته  به قول استاد رائفی پور  میگن اگر همه  تلاش کنن برای ظهور یعنی منظور جلب رضایت حضرت

 در کار هاست

 خدا مثل قوم موسی

  امام ما رو هم  ظهورشون رو نزدیک می کنه

 




تاریخ : جمعه 94/12/7 | 7:46 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

soj

نمیدونید چه سخته وقتی خود ادم برای خودش مرده باشه

یه درد بزرگه!

حتی بزرگ تر از تنهایی!

بزرگ تر از  دل شکستگی!

دلم برای خودم تنگ شده

خیلی وقت هس دیگه به خودم سر نمیزنم




تاریخ : جمعه 94/12/7 | 4:18 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

مثل

مثل همیشه

همه چیز

خراب است




تاریخ : جمعه 94/12/7 | 3:39 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

من

 این جا می نویسم چون اون وبلاگم اسگل شده

 الان دارم آرزو می کنم

که  برم دانشگاه شیراز قبول شم

 می دونم

آرزوی مسخره ایه

ولی یه حسی بهم می گه میرم

یه شهرستانی

که این همیشه آرزوی من بوده

 با این که هیچی نخوندم

ولی شاید یه روز خوندم

 این که برم زیر اون درختای

باحال و هوای عالیش روی

  بلوک های کنار جوب راه برم

دستام رو باز کنم

و همه ی هواسم رو به این جم کنم که

نیوفتم  وبا خودم حرف

بزنم

ومثل دیونه ها شعر بخونم

 من همیشه دوست داشتم دیونه باشم

شاید همین الان هم هستم

اما کسی من رو با این عنوان نمی شناسه بلکه من رو

 با یه عنوان مسخره ی  دیگه به نام انسان می شناسن

دونه ها به خاطر این  که زندگی عالی دارن دوست دارم

 وکسی بهشون کار نداره

 به نظر من




تاریخ : پنج شنبه 94/12/6 | 9:46 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

شهادت

وقتی حرف از شهادت می شود

 دلم عجیب می گیرد

دیگر نمی گویم

 شهید نشوی می میری

بفهم ای نفهم

نه نمی گم

می گم

 تو شهادت

 فاصلیتان فرسخ هاست

تو کجا و شهادت کجا

  اگر من شهید بشم

خخ




تاریخ : پنج شنبه 94/12/6 | 11:22 صبح | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای