آقا جان - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آقا جان

 

جمعه ای بود وگذشت و در حصار شایدها باز ماندیم!!

آنقدرها هم که گفتیم وشنیدیم منتظر نبودیم!!

اشتیاق آمدنت را فریاد زدیم ولی در هیاهوی زمان فراموش کردیم انتظار و عاشقی و دلدادگی

چگونه است

نوشتیم و سرودیم و خواندیم  شعر هجرانت را ولی زندگیمان بی تو  چه راحت گذشت!!

شنیدیم که  یادمان هستی و از حال ما با خبری همت کردیم ولحظه ای مهربانیت را تصور کردیم

رمضان آمد و به نیمه رسید و گذشت و باز شمشیری بر فرق عدالت نشست و باز گفتیم

شاید جمعه ای دیگر....

ولی هر چه که هستیم غروب آدینه آئینه دلمان تار میشود و غربت تمامی وجودمان را میگیرد

شاید خود ندانیم چرا ولی دل بهانه ی تو را میگیرد و تورا میجوید

 

 

 

 

 

 

آقاجان اگر بیایم به جامعه فقط برای این است که دل شما از من راضی باشد

آقا جان خودت پای برگه ی طلبگی در جامعه ام را امضا کن

آقا جان چیزی بگو

هرچند من کر

حرفی بزن

هر چند من

نمی فهمم

آقا جان

اگز به صلاحم است

 بگذار قبول شوم

بیایم همه را راضی کن

 من دیگر آن چه ی احساسا تی نیستم که از روی احساس تصمیم بگیرم

 آقا جان دل خوشم به دل خوشی شما

من را به حال خود وا مگذار

نه گذار بار دیگر بمانم

با کوله باری از حسرت ها و  کمری شکسته از

تحمل هوا وهوس هایی که با خود به دوش می کشم

آقا جان این عاشقی را خراب نکن

 




تاریخ : دوشنبه 94/7/27 | 2:7 عصر | نویسنده : ارمیامعمر | نظر

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای