لبه ی جوب - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبه ی جوب

من هنوز نمی دانم چرا
غروب ِ هر پنج شنبه گریه ام می گیرد
برایم بنویس
شاعران ِ بزرگ به ماه ِ کامل چه می گویند

دلم می خواهد لبه ی جوبی را پیدا کنم که تا آن سر شهر ادامه داشته باشد

وبروم تا ته شهر و فقط در این راه به فکر حفظ تعدلم باشم وسرم را بزیر بیندارم وگوش هایم را بگیرم

تا با تنهایی خودم

برم تا آخر شهیر وفقط

به این فکر کنم که چه شده است و

چه می شود

شا شاید هم به هیچ

 وآن وقت است که پاهایم تا آخرین قطره ی جانشان  مرا همیاری کرده اند

و گآنقدر خسته اند که دیگر حال برگشتن ندارن ولی با این

حال  ناله ومویه نمی کنند وفقط به همراهی من می پردازند

گویی که من اصلا احساس نمس کنم به خسته باشم وفقط لذت می برم از این همه راه رفتن

 

 

 

 اگر پاهایم نبودند من چه می کردم

دوستتان دارم ای مهرباترین ها

پاهای من

 زندگی ام پر است از خاطرات های لبه ی جوبی




تاریخ : سه شنبه 94/7/21 | 6:44 صبح | نویسنده : ارمیامعمر |

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای