نمی فهمیم - کاش من هم ارمیا بودم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی فهمیم

الان داغیم نمی فهمیم

نمی فهمیم که تو را نداریم

آخر چرا این چقدر جمع می بندم

آقا نمی فهمی

دیگران را چه کار داری

تو خودت به تنهایی برای امام زمان کافی هستی

آن قدر حرص تو یکی را خوده که دیگر من نمی دانم تو با چه رویی

اصلا اسمش را می آوری

مگر زندگی یک انسان باید چیزی باشد غیر از امام زمان و

امام زمان و

امام زمان و

خدایش

دروغ نمی گویم اما کجاست عاملی

که عمل کند

پای عمل که می رسد همه ی

خود تو یکی شان

پایت را پس می کشی

حالا

عمل زیبایی باشد

ععمل به یک کار خلاف باشد

با سر قبول می کنیم ها

تازه از جان هم مایع می گذاریم

من نمی فهمم

آخر چرا

این آدم ها اینقدر عجیب و غریب هسند

واقعا هر چه نگاه می کنم از خودم گرفته تا به یک بچه ی  کوچک

برایم همه چیز غیر قابل فهم

و مجهول گنگ است مگر می شود

 آدم هایی که حرف می زنند اما دریغ از عمل به

یک کلام از حرف هایشان

وآدم های که معلوم نیستاصلا برای چه به نبا آمده اند

و من هم همین طور هستم

آنقدر  دور خودم چرخیده م وآنقدر بی راهه رفته ام که اصلا نمی دانم برای چه اینهمه خودم را خسته کرده ام

 که حالا این جای کار جا بزنم

واقعا تکلیفم با خودم مشخص نیست

نمی دانم خریت است که این جا می نویسم یا نه

یااینکه خریت است نرفتن به جامعه یا نه

نمی دانم شاید اگر تو بودی یک کلام به من می گفتی تا حداقل از این سردر گمی ها در می آمدم

بعضی اوقات دلم می خواهد بزنم زیر همه  چیز

وبروم جامعه و به هیچ چیز فکر نکنم

دوست داشتم حد اقل جای قوم موسی بودم

شاید انکر می کردم شاید در آن صورت جزء

جبهه ی مقابل قوم حضرت موسی بودم

اما حداقل نمی شستم مثل این خرافاتی ها ی آرزوی خواب دیدن بکنم

یا اینکه به خودم بااین مغر کوچکم تکیه کنم وبگوییم با این تصمیم  فلان می شود

ویا این که آرامش دارم

آقا ما بد ما شمر

شما بیا خلا صمان کن

دارم دیوانه می شوم

از اینهمه سرکوب کردن  نفس خودم برای خوب بودن

به خدا من طاقت وتوان ندارم

من تاثیر پذیرم کن

دلم می خواست حد اقل یک چیزی یک راهی برای آرامش این دل بود

حداقل اگر می گفتم آقا خودت درستش کن

درستش می کردی آن قدر خراب کرده ام وگفته ام که خودت درستش کن

که دیگر جایی نمانده همه جا خراب شده

کاش بودی آقا جان مگر ما غیر از تو چه کسی را داریم

دیگر دلم با نمره ی 20

ونه با جایزه

نه با مسافرت

نه با برآورده شدن آرزو هایی که بزرگ می شمردمشان

نه با رسین به جایی

نه با خندیدن

نه با گریه کردن

نه با راه رفتن

نه با آهنگ گوش کردن

نه با  غصه خوردن

نه با نوشتن

نه با کربلا رفتن

ونه باهیچ چیز دیگری آرام می شود

دیگر این دل رام نمی شود

چون تو را 

گم کرده

چطور پیدایت کنم در این دنیا یی که هر لحظه خودم را

گم می کنم

و هنوز سال هاست که دنبال خودم

هستم

وهر چه به این جایگاه آنزیم بدنم می زنم

فعال نمی شود

چه طور منی که خودم را که نزیک ترینم به خودم گم کرده ام

وهنوز در جستجویش هستم

شما را پیدا کنم

در این دنیا یی که دیگر هیچ کس برایش نه پیدا کردن خودش مهم استونه هیچ چیز دیگری

چه به رسد به شما

دلم آرامش وارانه را می خواهد

شما را

 




تاریخ : شنبه 94/7/18 | 4:43 عصر | نویسنده : ارمیامعمر |

  • paper | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای